🚗ماجرای ترافیک 🚗

elisa zeynalpour elisa zeynalpour elisa zeynalpour · 1403/08/23 18:21 · خواندن 3 دقیقه

🖤سلام به ماجرای ترافیک من خوش اومدی قراره با هم بریم ماجرای ترافیک آقا احسان رو بخونیم🖤

 

 

 

🖤آقا احسان: پسرم محسن جان بدو آماده شو که بریم یکم برای سینمای فردا وسایل بخریم🖤

💚محسن: پس مامانی نمیاد من می‌خوام با مامانی بریم بیرون،اصلاً بابا مامانی تو خونه نیست پس کجاست؟💚

🖤آقا احسان: وای خدا موندم از دست تو مگه نمی‌دونی مامانت خیاطه مگه نمی‌دونی رفته توی خیاط خونش تا لباس بدوزه برای مردم مامانت به من گفت که بریم بیرون با هم تغذیه بخریم فهمیدی یا نه🖤

💚محسن: بله بابا فهمیدم، فقط من قراره خیلی خرج کنم مطمئنی به پول مامان نیاز نداریم💚

🖤آقا احسان: نه عزیزم من خیلی پول دارم مگه نمی‌دونی این آخر ماهه من تازه پولمو گرفتم می‌دونستی هر ماه ۳۰ میلیون پول می‌گیرم، و راستی مامانت برام سفارش کرده تا ۲ کیلو گوشت بگیرم حالا بیا بریم به ماشین سوار شیم تا ۲ کیلو گوشت بگیریم و تغذیه‌های سینمای تو پسر عزیزم🖤

آقا احسان و محسن سوار ماشین شدن همین که به راه افتادند در ترافیک ماندن بچه‌ها نبینی ترافیکشون خیلی شلوغ بود،اینجوری بود🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚗🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚒🚒🚒🚒🚒🚒🚒🚒🚒🚒🚒🚒🚒🚒🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚌🚌🚌🚌🚌🚌🚌🚌🚌🚌🚌🚌🚌🚌🚎🚎🚎🚎🚎🚎🚎🚎🚎🚎🚎🚐🚐🚐🚐🚐🚐🚐🚐🛻🛻🛻🛻🛻🛻🛻🛻🛻🛻🛻🛻🚙🚙🚙🚙🚙🚙🚙🚙🚙🚙🚙🚙🚙🚙🚙🚙🚙🚙🚙🚗🚗🚗🚗🚗🚗🚗🚗 🚌🚌       🚦                ترافیکشون اینجوری بود👆👆👆👆👆🙀🙀🙀🙀

💜بچه‌ها بین ماشین‌های پلیس که اول ها  و هستش یه ماشین قرمزم بین ماشین‌های پلیسه اون ماشین آقا احسان و محسن بود💜😱😱😱

 

🖤آقا احسان: پسرم محسن به نظرت باید برگردیم به خونه پسرم نگاه کن ترافیکه باید چه جوری از این ترافیک نجات پیدا کنیم اگه ترافیک باز شه می‌تونیم وسایل سینماتو بخریم ولی به نظر من برگردیم خونه ولی راهی هم نیست که برگردیم خونه ولی فکر کنم دیر کنم تا وسایلتو بخرم و دو کیلو گوشت مامانو 

💚محسن: حیف بابا جون من می‌خواستم وسایل بخرم تا فردا با دوستام بشینیم چیپس پفک تغذیه بخوریم 💚

 

💜محسن و باباش داشتن با هم صحبت  می‌کردن و در مورد درس‌های محسن در مورد شرکت باباش که چه جوری کار می‌کنه در مورد اینکه محسن چه جوری درس می‌خونه آیا زرنگ است یا تنبل است، همون جا که داشتن صحبت می‌کردن یک اتفاق خوب افتاد اتفاق خوب این بود که ترافیک باز شدو به راحتی تونستن حرکت کنند محسن به راحتی وسایل‌های خودش را خرید و پدر برای مادر ۲ کیلو گوشت خرید مادر که ۲ کیلو گوشت را دید با آن برنج و گوشت درست کرد و داد تا محسن و آقا احسان غذا بخورند و باهم زندگی خوبی را تجربه  کردند💜

 

 

 

 

 

 

💦خوب کیوتا وقت خداحافظیه امیدوارم از این پست خوشتون اومده باشه همین جا که هستی لایکمم بذار کامنتم برام یه دونه بذار هر چقدر که می‌خوای کامنت بزار اگه کامنت بالای ۵ لایک بالای۴ بشه می‌تونم پست بعدی هم بزارم یه وبلاگ دیگه هم دارم اونم ذهن تخیلی است حتماً اونم نگاه کن💦

 

 

 

 

                                                 💙پايان💙